جوان ايراني
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

آنهایی که مردند و زنده شدند

3 مشترك

اذهب الى الأسفل

آنهایی که مردند و زنده شدند Empty آنهایی که مردند و زنده شدند

پست من طرف میترا 2010-02-21, 10:17

سلام دوستان
میخوام یه تاپیک جدید بزارم در مورد افرادی که مردند ولی دوباره از اون دنیا برگشتند
البته تموم این داستانها واقعی هستند
و اگر شما هم در این مورد داستانی یا خاطره ای دارید خوشحال میشم بگید
منتظرپیشنهادات و نظرات شما عزیزان هستم a25

**************************************************
من و فرهاد از کودکی با هم رفیق بودیم ولی
فاصله زیادی بین ما وجود داشت.او صاحب یک خانواده میلیارد بود که چندان
اعتقاد مذهبی نداشتند.
و من در خانواده ای بزرگ شده بودم که اولین چیزی که آموختم نماز بود.ولی فرهاد مانند خانواده اش بی ایمان نبود.
دوستی ما ادامه داشت .
سالها بعد فرهاد همراه با خانواده اش به آمریکا رفت.سه سال بعد برای من دعوتنامه فرستاد.
خیلی دلم می خواست پروازم را لا اقل 6 روز عقب بیندازم تامثل سالهای گذشته دهه محرم خصوصآ تاسوعاوعاشورا در
تهران باشم.ولی تاریخ پرواز بعدی 20 روز بعد بود.برخلاف میلم روز 4 محرم سوار هواپیما شدم و 2 روز بعد به آمریکا
رسیدم.با دیدن فرهاد بال در آوردم.وقتی به فرهادگفتم که دلم می خواست چند روز دیگر در تهران بمانم او خندید وگفت
پسر خوب!دوشنبه عروسی فتانه(خواهر فرهاد)است.
پشتم لرزید.وگفتم دوشنبه عاشوراست.
فرهاد نگرا ن گفت:((راست میگی؟؟؟؟))ناگهان چنان روی ترمز کوبیدکه نزدیک بود تصادف کنیم..
وقتیکه همزمانی عاشورا با عروسی را به خانواده وی گوشزد کردم مرا به مسخره گرفتند.فرهاد سر دوراهی مانده بود.
ولی به هر حال عروسی در روز دوشنبه برگزار شد.
من یک راه حل پیداکرد م تا به آن جشن نروم.خانواده فرهادمیدانستند که من از کودکی هروقت دچار خونریزی میشدم تا ساعتها
ادامه پیدا میکرد و پزشکان توصیه کرده بودند مراقب باشم که دچار خونریزی نشوم.من آنروزمخصوصآ خون خود را ریختم!
ساعت 10 صبح به هوای پوست کندن سیب چاقوی تیز راکشیدم کف دستم و خون فواره زد.کارمن به بیمارستان کشید.بستری
شدم.ساعت 4 بعداز ظهر فرهادبه دیدنم آمد.در حقیقت آمده بود که از من اجازه بگیرد.او گفت:
محسن موقعیت منودرکن!
من فقط یک جمله گفتم:((اگه واقعآ چاره ای نداری لااقل لباس شاد نپوش.مشروب نخور.دنبال رقص و آوازهم نرو))
او قول داد که حرمت عاشورا را حفظ کند.
ساعت 12 نیمه شب خانواده فرهاد همراه عروس وداماد به دنبال من آمدند تاهمگی به ویلای پدر فرهادبروند ویک هفته
بنوشند وبرقصند وشاد باشند.
هرکارکردم نروم نشد.فرهادمیگغت:
من به خاطر تو با لباس اسپورت و شلوار لی تو عروسی خواهرم شرکت کردم وبا خانواده ام دعوام شد ازت میرنجم.))
نمیتوانستم تصورکنم درایران همه در حال عزاداری شام غریبان هستند ومن در کنار 9نفرکه همگی مستند عازم ویلاشم
دامادکه یک جوان تحصیل کرده آمریکای بودعلت ناراحتی ام را پرسید.
واقعیت را برای اوشرح دادم.
دیویدبا احترام زیادبرایم سر تکان داد و گفت :
به عقیده شما احترام میگذارم.
باهم عازم شدیم.
فرهاد پرسید:محسن فکرمیکنی ماعقوبت این گناهوبدیم؟
که ناگهان صدای ترمز شدیدی به گوشم رسید و ماشین به ته دره سقوط کرد.
لحظه ای به خودآمدم که چند پیکر خون آلود دراطرافم افتاده بود.
درحقیقت بوی خون بود که باعث شد بیدار شوم.
صدای دیوید را که میگفت help شنیدم و بعد او با دونفردیگرپیدایشان شد.
دیوید چندخراش سطحی برداشته بود.
دست وپا وقسمتی از سر وگردنم زیر ماشین مانده بود و عجیب اینکه چیزی حس نمیکردم.هر 8 نفرمان را از لای لاشهای
اتومبیل (که کاروان بود)به سختی بیرون کشیدند.
یکی از آن دوغریبه که بعدها فهمیدم پرستار بود همه را معاینه میکرد.سپس رو به دیویدمیگفت:((این مرده!))
روی فرهادمکث کردو گفت:
این زنده ست.
من رامعاینه کرد وگفت:متاسفم!!!مرده.
باورم نمیشد.فریادزدم من زنده ام!!
ولی صدای مرا نمیشنیدندبه بدن آش و لاشم که نگاه میکردم باور میکردم که مرده ام ولی چراهمه اینها را حس میکردم؟
فرهادرا به بیمارستان بردند.

ناگهان دیدم روح آن6 نفراز جسمشان جداشده وهر 7 نفرمان به آسمان نگاه کردیم.نوری عظیم وسبز رنگ که چشم را کور
میکرد در هوا پدیدارشد(شاید حرفهایم را باور نکنید و آنها را تخیلات به حساب بیاوید.فقط خدامیداندمن چه میگویم)
دراین لحظه صدای آسمانی به گوشم رسید که میگفت:
((یک نفراز اینها عزادار و سینه زن من است))
و بعد قسمتی از آن نور متوجه من شدو باعث شد که هیچ چیز را در اطرافم نبینم و حس نکنم تا......
این فقط میتونه یه معجزه باشه .من 2 بار تورومعاینه کردم حتی پزشک جوانی که فرهاد روبه بیمارسنان رساند اعلام کرد
لااقل قلب تو 10دقیقه ازکار افتاده بودنمیفهمم چرا بین اون همه جمعیت تو -فقط تو- زنده موندی.
اینها رادیویدگفت.
شوهر فتانه ی مرحوم.
آنها روزبعد برای بردن جنازه هامیایند که از یک مآمور میشنوند یک نفرشان زنده است.
فرهاد یک چشمش را از دست داد.
اوبه ایران برگشت و برای همیشه ساکن ایران شد.
هرسال برای آمرزش روح خانوادهاش درمحرم 10 شب خرج میدهد. a35
میترا
میترا
بازرس
بازرس

تعداد پستها : 1173

امتياز كاربر : 3049

تاريخ عضويت : 2009-12-21


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر بهترين كاربر

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

آنهایی که مردند و زنده شدند Empty رد: آنهایی که مردند و زنده شدند

پست من طرف داش مجید 2010-02-22, 06:25

تخیل یا واقعیتش مهم نیست مهم قشنگی و تاثیر گذاری داستان بود.. ممنون
داش مجید
داش مجید
مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
مدير تالار اينترنت و كامپيوتر

تعداد پستها : 360

امتياز كاربر : 928

تاريخ عضويت : 2010-01-17

جنسيت : ذكر

متولد : 1990-03-01

سن : 34


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد خونسرد
جوايز اخذ شده:

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

آنهایی که مردند و زنده شدند Empty رد: آنهایی که مردند و زنده شدند

پست من طرف میترا 2010-02-22, 06:35

نه داش مجیدمآنهایی که مردند و زنده شدند 521471
داستانی که واقعی باشه بیشتر به دل میشینه
و تاثیرشم بیشتره آنهایی که مردند و زنده شدند 75996
میترا
میترا
بازرس
بازرس

تعداد پستها : 1173

امتياز كاربر : 3049

تاريخ عضويت : 2009-12-21


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر بهترين كاربر

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

آنهایی که مردند و زنده شدند Empty رد: آنهایی که مردند و زنده شدند

پست من طرف داش مجید 2010-02-23, 06:25

نه نه!
بستگی به نویسنده داره!
من که ناچیزم اما وقتی از تخیلم توی داستانهام استفاده میکنم میتونم هرجنبده ای رو بندونم یا اشکش رو درآرم
درصورتی که این نوشته هام همه از توی مخ کوچولوم میاد! و واقعیت نداره!
داش مجید
داش مجید
مدير تالار اينترنت و كامپيوتر
مدير تالار اينترنت و كامپيوتر

تعداد پستها : 360

امتياز كاربر : 928

تاريخ عضويت : 2010-01-17

جنسيت : ذكر

متولد : 1990-03-01

سن : 34


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: خونسرد خونسرد
جوايز اخذ شده:

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

آنهایی که مردند و زنده شدند Empty رد: آنهایی که مردند و زنده شدند

پست من طرف میترا 2010-02-23, 10:06

داش مجید گل
ولی بازم هر کاری کنی داستان "داستانه
اخرش میگی بابا یه داستان بود بیخیال
ولی داستان واقعی همیشه تو ذهن و دلت باقی میمونه
داش مجید بین داستان تخیلی و واقعی یه فرق کوچولو هست
اونم همون دله
میگن:هر چی از دل برایدلاجرم بر دل نشیند
برداشت من اینه
شاید اشتباه اس
نمیدونم آنهایی که مردند و زنده شدند 968836
ولی هر چیه قبولش دارم آنهایی که مردند و زنده شدند 341893
میترا
میترا
بازرس
بازرس

تعداد پستها : 1173

امتياز كاربر : 3049

تاريخ عضويت : 2009-12-21


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من: مهربون مهربون
جوايز اخذ شده: بهترين كاربر بهترين كاربر

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

آنهایی که مردند و زنده شدند Empty رد: آنهایی که مردند و زنده شدند

پست من طرف dorsa_old 2010-03-06, 11:53

اين يكي از زيبا ترين داستانهاي واقعي بود كه شنيدم
نميدونم چه حسي دارم...
فقط ميدونم كه خيلي لذت بردم
مرسي ميترا جان
dorsa_old
dorsa_old
.
.

تعداد پستها : 524

امتياز كاربر : 1294

تاريخ عضويت : 2009-10-29

متولد : 1989-10-30

سن : 34


ساير موارد
نوع گوشي همراه:
حالت من:
جوايز اخذ شده:

http://cheshentezar.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد